سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قیچی می گوید اگر جای مامان من بود قطعا کمر به قتلم می بست.

تقصیر من نبود! یادم رفته بود که لباس های خودم را گذاشته ام روی مبل آن طرف خونه ی کوثر این ها تا با مال بقیه قاطی نشود و موقع رفتن یک چادری را از روی جالباسی برداشته ام ...

و خب چادر خودم روی صندلی ماند.....

وقتی آمدم خانه هم سعی کردم با نفسم مبارزه کنم و چادری که فکر می کردم متعلق به مامان است و سخاوتمندانه تا کنم و روی تخت بگذارم...

و خب... نفهمیدم....

ولی گویا نرگس موقع رفتن فهمیده بود که چادری که روی صندلی است مال خودش نیست و بعد از رسیدن به خانه اعلام کرد که مطمئنی چادر خودت رو برداشتی؟

و خب... هر چه انکار کردم فایده نداشت...

.

.

.

اصلا هم تقصیر من نبود....

تقصیر نرگس بود که قبل از من نرفت....

خود قیچی قبل از اینکه برایش تعریف کنم چه اتفاقی افتاده، داشت غر غر می کرد که تو از این مامانایی میشی که همش سر بچه هات داد میزنی...

ولی کسی که آخرش شروع کرد به داد و بیداد کردن خودش بود....

.

.

.

امروز 17 سال و یک ماهه می شوم...

نمیشه بازم تولد بگیرم؟

تولد 205 ماهگی ام را مثلا....

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

پ.ن: بعید می دانم دختر کوچولویم مثل من باشد... ولی در هر حال اگر یک روزی با نصف وسایلی که همراهش بود، برگشت... به 17 سالگی خودم، افتخار می کنم...

پ.ن: بیخود بی جهت به متی گیر داده ام که 500 صفحه کتاب خواندنش را به رخم نکشاند! بیچاره اصلا همچین کاری نکرد... شروع می کنم به تعریف کردن روزهایی که صفحه ها و صفحه ها را زیر لغزش چشمانم به مسلخ تقدیر می فرستادم... و نمی دونم چرا الان فقط نشستم اینجا و وقت تلف میکنم.... :(


+تاریخ دوشنبه 92/3/27ساعت 3:48 عصر نویسنده polly | نظر