سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک بازی هست: نگاه به زندگی از دید یک توریست!

خودم اختراعش کردم!

انگار که تازه چمدان به دست از فرودگاه امام خمینی بیرون آمده ام و اولین ماشینی که جلوی پایم ایستاده ساکم را گرفته و توی صندوق عقبش انداخته.

هر صد متر یک بار تابلوی عظیمی ایستاده و راجع به ریشه کنی نژاد پرستی و تعامل جهانی صحبت می کند، زیرش هم آرم اجلاس غیر متعهد ها خورده است. فضا خیلی توریستی می شود، به روی خودم نمی آورم که قبلا این بار ها از این مسیر ها گذشته ام و این قدر می شناسمش به وضوح متوجه تغییراتی که اجلاس به وجود آورده می شوم.

باز هم به روی خودم نمی آورم که این تابلو های عظیم که ایستاده اند وسط جاده تا چند وقت پیش جای تبلیغ شرکت های مختلف بودند و گهگداری حالم را بد می کردند از بس که خودشان را شکل و مدل خارجی ها درست می کردند.در توریست بازی های قبلی با دیدن تابلوی ها تبلیغات سعی می کردم ادای کسی را در بیاورم که می فهمد کشوری که واردش شده برخلاف آنچه که فکر می کرد آنقدر ها هم عقب افتاده نیست، این بار اما استثناً و صدقه سر اجلاس قریب الوقوع خبری از بیلبورد های بزرگ تلفن همراه و ماکارونی و بانک و غیره نیست.

تابلو ها که تمام می شوند کم کم به آبادی نزدیک می شویم. "السلام علیک یا روح الله" را که می بینم هی این طرف و آن طرف را نگاه می کنم دنبال بهشت زهرا می گردم. بی آب و علفی فضای اطراف نشان می دهد که بهشت زهرا خیلی جلو تر است و جمله هم برخلاف انتظار من به خاطر نزدیک شدن به مرقد امام نوشته نشده، انگار هر کس وارد پایتخت می شود باید "السلام علیک یا روح الله" ی بگوید و داخل بیاید عبارت "مملکت امام خمینی" توی ذهنم طنین می اندازد و نمی دانم ساخت ذهن خودم است یا از جای دیگر اقتباس شده در هر حال خیلی از آهنگش خوشم می آید.

دید توریستی می گوید هر کس از فرودگاه به سمت محل اقامتش در تهران راه می افتد تعجب می کند از این همه امام خمینی سر راه، فرودگاه امام خمینی، مرقد امام خمینی، حسینیه امام خمینی و "السلام علیک یا روح الله"ها و یک عالمه جمله ی نوشته شده با اسم امام زیرش. بعید نیست عبارت "مملکت امام خمینی" از ذهن توریست هم بگذرد.

فکر می کنم شاید اگر توریست از کشوری باشد انقلاب کرده با یک رهبر بزرگ مثل کوبا و هند و آفریقای جنوبی زیاد تعجب نکند از فراگیری "امام خمینی" در همه جا، از پول رایج کشور گرفته تا دیوار های مدرسه.

ولی شاید اگر از کشور دیگری غیر از، این دست کشور ها باشد برایش عجیب بیاید، آخر کسانی مثل جرج واشیگتن و ابراهام لینکن و رفقا هر چه قدر هم برای یک کشور محبوب و محجوب و عزیز باشند باز هم همه جا پیدا نمی شوند. عرق ملی و انقلابی می گوید معلوم است که نمی شود، ولی دید منطقی اصرار می ورزد که برویم یکبار مملکت فرنگ را ببینیم تا از نزدیک متوجه شویم که آنجا از این خبر ها نیست و با همان عرق ملی و انقلابی بگوییم که آنها "امام خمینی" ندارند.

حواسم پرت پیدا کردن نشانه های امام از این طرف و آن طرف است که یادم می رود توریست ها اغلب فارسی نمی دانند و نمی توانند جمله ها را بخوانند. یک قانون جدید برای بازی وضع می کنم که مثلا من توریستی از یک کشور فارسی زبان هستم، مثل تاجیکستان یا افغانستان! بازی لوس می شود.

جمله ها را دیگر نمی خوانم. سعی می کنم فقط نگاه کنم.

بقیه جاده به استثنای تابلو ها فقط درخت است، به بهشت زهرا که نزدیک می شویم سعی می کنم دنیای اطرافم را از دید کسی ببینم که ماه رمضان سال گذشته "پنج کیلومتر تا بهشت" را تماشا نکرده و با دیدن مناظر اطراف فیلش یاد هندوستان نمی کند و به تلویزیون و عواملش و کارگردان و بازیگر و غیره لعنت نمی فرستد و یکدفعه با داد و بیداد شروع نمی کند به انتقاد کردن از وضع بد تلویزیون و آب بستن هر چه بیشتر به سریال ها آن هم وسط ماه رمضان!

مرقد امام اولین نشانه ای است که شاید بعد از درخت ها و تابلو ها برای توریست جالب بیاید. من که می دانم این گنبد نقره ای گنبد کیست حتی با دید مظنونانه به معماری حرم نگاه می کنم ولی او که نمی داند حتما از راهنمایی، همراهی کسی می پرسد و می فهمد که اینجا حرم امام خمینی است. آن طرفش صحن حاج آقا مصطفی خمینی است. آن تابلویی که به طور استثنا رویش آرم اجلاس نخورده و عکس سه مرد روحانی را نشان می دهد. امام و پسرهایشان هستند. (این یکی را حتما از شباهت میانشان می فهمد).

از بهشت زهرا که می گذریم و بیشتر وارد شهر می شویم، مردم این طرف و آن طرف می روند و کارهای معمولی هر روزه شان را انجام می دهند، همان جا هم هست که کم کم شهدا پیدا می شوند. هر چند قدم یکبار به بهانه ی کوچه یا خیابان یا حتی اتوبانی اسم شهیدی به روی دیوار های شهر نوشته شده.

عکس شهید شهریاری را که می بینم نه از دید یک توریست بلکه از دید یک دختر ایرانی که از قضا با دختر شهید شهریاری هم مدرسه ای بوده فکر می کنم، شهدا تا قبل از شهادت مال خودشان هستند، مال خودشان، بچه هایشان، خانواده شان، دوستانشان، ولی بعد از شهادت می شوند برای "همه"! حتی اگر کسی هم نخواهد...

 حتی اگر اسمشان را روی کوچه و خیابان ها نگذارند یا عکسشان روی هر دیوار شهر نقش نبسته باشد باز هم برای همه اند.

وقتی این اسم ها و تصویر ها را می بینم دل گرفتگی ام از اینکه نمی توانم بروم و مدت های خیلی طولانی توی گلزار شهدا بنشینم برطرف می شود. از طرفی بیشتر احساس می کنم که شهدا زنده اند... اصلا کسی چه می داند، شاید شهید همت و چمران و باکری همین روزها نظاره گر برگزاری اجلاس باشند. آنهایی که در نوع خودشان و زمان خودشان بهترین و قوی ترین مدیریت ها را داشتند کسی چه می داند که این روزها مدیران مملکت را در انجام چنین اموری کمک می کنند یا نه...

بحث مدیریت شد بگذار بگویم: وارد یک تونل می شویم که گویا جدیدا افتتاح شده! کلی جینگول بینگول هم از سر و ته تونل آویزان است و سخن ها رانده شده من باب کاهش ترافیک سطح شهر و تسهیل عبور و مرور و غیره. تسهیل عبور و مرور را بیا و ببین اگر درشکه سوار بودیم صد ها بار مسیر در طی این مدت زمان طی شده بود، هوا گرم است و من بی خیال بازی ام شده ام و هر چند وقت یکبار آب بتری اب معدنی را به صورتم می پاشم و فکر می کنم اگر این شهرداری نمی آمد عبور و مرور را تسهیل کند به کسی برنمی خورد که هیچ، چند نفری را می فرستادیم دست بوسشان که چه نیکو عملی بود تبدیل نکردن سرمایه مملکت به بتن و تیر آهن که تونل بسازد و ترافیک و شلوغی را بیشتر از قبل کند!

شلوغی خیابان هم گویا از اثرات اجلاس مذکور و قریب الوقوع است.(البته این از ناکارآمدی تونل نمی کاهد!) برای ایجاد امنیت کسانی که هنوز نمی دانم در طول مسیر فرودگاه تا محل اقامت چه فکر هایی با خودشان می کنند.

شلوغی هوا کلافه ام کرده و بی خیال بازی ام، فکر های همیشگی مخصوص به خودم را می کنم، جایی گوشه ی ذهنم یکنفر هنوز هم نمی داند کسی که از فرودگاه امام خمینی یکراست سوار ماشین می شود و راه می افتد. توی این مسیر چه چیزهایی می بیند و چه فکرهایی می کند.

نمی دانم سران محترم اجلاس قریب الوقوع آیا توجهشان به فراگیری اسم امام خمینی جلب می شود یا شلوغ بودن خیابان ها و ناکارآمدی پل ها ساخته شده. نمی دانم متوجه اسم شهدا این طرف و آن طرف می شوند یا توجهشان به مانتوی های هر روز آب رفته تر و شلوار های هر روز تنگ تر دختر ها این طرف و آن طرف جلب می شود. دقیق نمی دانم کوره پز خانه های پایین شهر برایشان جالب تر است یا عکس چهار برادر شهیدی که از همین کوره پز خانه به جبهه های جنگ رفته اند...

چمدانم را از توی ماشین برمی دارم، چند دقیقه بعد توی اتاق خودم هستم و هنوز مثل همه ی مسافرت های گذشته نمی دانم که از پنجره ی چشمان دیگری کشور محل زندگی ام دقیقا چه شکل و شمایلی دارد .....

.

.

.

.

.

پ.ن: امروز صبح از اصفهان که برگشتیم دیدیم همسایه مان فوت کرده! همین دیروز و پریروز مدام می آمد به جای چراغ راهرو زنگ خانه ی مارا می زد ها... ولی حالا دیگر نبود! من هی بگویم آدم ها زود می میرن! کسی باور نکند....


+تاریخ یکشنبه 91/6/5ساعت 6:23 عصر نویسنده polly | نظر