سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک عالمه آدم با خنده های صاف شادمانه بهم لبخند می زنند. همشان شکل همند! فقط مدل موهایشان تفاوت می کند. و گاهی لباس هایشان ولی معمولا طرح لباس همه شان یک قلب مشکی مگسی تو پر است که با مدادم می کشم.

قبلا ها یاد گرفته بودم برایشان گردن هم بکشم ولی میان حرکت های دستم انگار نمی گنجد کشیدن گردن. آدم های خنده روی همیشگی ام می شوند یک دایره صاف و مرتب که جان می دهد برای تعریف و تمجید معلم های هندسه. به علاوه ی دو تا نقطه و یک خط صاف که دهانش است. هیچ کدامشان بینی ندارند! این یک قانون است! در دنیای نقاشی هایم هیچ کس نفس نمی کشد!

دلیل خاصی ندارد این قانون! ولی همان بهتر که خفقان نمی گیرند در هوای این دنیا!

می شوند یک بلوز کوچولو و دو تا پا که که بغل های شلوارس دو تا جیب دارد. مثل همه ی شلوار لی های یک شکل و یک مدل خودم. و مثل همیشه می شوند حاصل بی حوصلگی های من وقتی بیشتر از همیشه دلم می خواهد یک دایره خیلی صاف و صوف را که گوشه دفترم کشیده ام به یک آدمک خنده رو تبدیل کنم.

همشان خیلی شادمانه توی دفتر های خودم و بغل دستی و پشت سری و این طرفی و آن طرفی بهم لبخند می زنند! مثل همیشه از رو به رو با دست های شق و رق که دو طرفشان آویزان است!

موقع توضیحات چیزهایی که توی مغزم نمی رود می کشمشان تا یادم بماند که هسته ی اتم یک دایره صاف خنده رو با چشم های درشت بود که آرام آرام اوربیتال هایش بر اساس اصل طرد پائولی پر می شدند. تا یادم بماند مجموعه منظم مثل یک صورتک خنده رو است که از اجزای مختلف تشکیل شده که هر کدام کار مشخصی دارند و هدف هر کدام نه تنها موجب اخلال در هدف اصلی مجموعه نمی شه بلکه در جهت اون حرکت می کنه. تا یادم بمونه همه ی اجزای مجموعه صورتک خنده روی من دست به دست هم می دن تا به صورتک آن طرف صفحه ی کتاب دینی لبخند بزنند...

همیشه هم به دادم می رسند. زمانی که در کسالت آور ترین کلاس تاریخ نشسته ام. یا زمانی که کم مانده گریه ام بگیرد به خاطر اینکه بعضی حفظ کردنی ها بعد این همه مدت توی مغزم نمی روند یا زمانی که بیشتر از همیشه دلم می خواهد یک نفر یک خنده از ته دل نثارم کند یا حتی وقتی که تنها دلم می خواهد یک دایره صاف صاف بکشم...

یادگاری های دست نخورده ی دنیای حقیقی و واقعی خودم هستند. همانی هستند که باید باشند. بدون کم و زیاد. بدون هیچ دست خوردگی ای!

و همیشه از یک گوشه ای برایم لبخند می فرستند...

همیشه....


+تاریخ سه شنبه 90/9/1ساعت 6:49 عصر نویسنده polly | نظر