سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حافظه ندارم.

نمی دانم جمله ای که می خواستم نوشته ام را با آن شروع کنم در کدامین قسمت ضمیر ناخودآگاهم نا پدید شد.

تنها چیزی که یادم می آید این است که میان کلمه های جمله مد نظرم. کلمه ده سال دیگر وجود داشت.

و اینکه یکسال از سال های باقی مانده مان گذشت.

امروز 9/9/89.

با اینکه یادم نمی آید جمله مد نظرم چه بود.

من 14 سال و شش ماه و 12 روزه ام.

و اعلام می دارم.

که در 24 سال و شش ماه و 12 روزگی ام.

در محل جاگردشی به خدمت دوستان خواهم رسید.

و اعلام خواهم کرد که پرورشگاه زده ام.

در 24 سال و شش ماه و 12 روزگی ام.

می آیم.

تا پرادوی موج اف ام را نظاره کنم و برای شاید اولین بار زندگی را از داخل یک ماشین شاسی بلند بنگرم.

ده سال دیگر خواهید دید.

که باز هم در حیاط راهنمایی با قیچی راه خواهم رفت و خنده ها خواهم کرد و حرف ها خواهم زد.

تا مثل همیشه همه خستگی وجودی از تنم دور بشود.

10 سال دیگر.

درست در همین موقع روز.

به جای نوشتن یادداشت های روزانه همیشگی ام.

و شرح دادن نمره ها و امتحان ها و کلاس ها.

شرح یک روز خوب را می نویسم که از مدت ها پیش برنامه ریزی شده بود.

وقتی 24 سال و شش ماه و 12 روزه شدم.

خواهم دید که حکایت معلم دینی روانشناس قاصدکمان چه شده است.

ده سال دیگر به فلفل خواهم گفت که امیدوارم 25 سالگی اش مثل چهارده، پانزده، شانزده، هفده، هجده، نوزده، بیست، بیست و یک، بیست و دو، بیست سه و بیست و چهار سالگی اش منحصر به فرد باشد.

و ده سال دیگر به ضحی کادوهای عجیب و غریب خواهم داد.

به نزد دوستان خواهم آمد.

و به غزال خواهم گفت که یادش باشد ده سال پیش در چنین روزی فلش من را پس نداد.

و باز هم با نگین لواشک جومونگی خواهم خورد.

و مثل هر روز صبح.

از یاسی سوال هر روزه ام را می پرسم.

و امیدوارم تا آن زمان پچ پچ لیلا را داده باشم.

در غیر این صورت. ده سال دیگر به لیلا به خاطر لطفی که در حق من کرد و ساعت های دفترچه ام را جمع زد.(آن هم ده سال پیش) پچ پچ خواهم خرید.

و بی جهت با نرگس خواهم خندید.

و شعار "فقط عبدو" را برای هزاران بار دیگر تکرار خواهم کرد.

و همه دوستان را خواهم دید.

و همه خاطرات را یادم خواهد آمد.

حتی اگر حافظه ام ناتوان از یادآوری جمله ای باشد که دو دقیقه پیش به ذهنم رسید!

ده سال دیگر.

ایران بودید.

یا آن طرف آب.

یا هر کجای دیگر.

بدانید که.

پولی.

در محل.

جاگردشی حضور دارد.

 و در 24 سال و شش ماه و 12 روزگی اش به حضور دوستان خواهد رسید.

و خواهد گفت که حتی اگر جمله مد نظرش برای شروع متنش را فراموش کند.

قراری که 8 آبان 88 با یکدیگر گذاشتید را از یاد نخواهد برد.

(قرار ما. یکشنبه. ده سال دیگر. یه روز مثل امروز. یه نقطه رویایی راهنمایی و دبیرستان. به صرف پرادو و پرورشگاه)


+تاریخ سه شنبه 89/9/9ساعت 8:5 عصر نویسنده polly | نظر