سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتم با خودم فکر می کردم هیچ چیز غم انگیز تر از این نیست که 14 سال و 4 ماهگی ات را فراموش کنی....!

حتی اون ستاره ای تنها و غریبی که یک وجب این طرف تر از ماه توی آسمان افتاده بود. انگار کسی پرتش کرده بود و چسبیده بود به آسمان

و ماه که آن قدر صمیمی و نزدیک بود که دلم می خواست گازش بزنم و آن قدر دست یافتنی که دلم می خواست بغلش کنم...!

هیچ نکته ای....

هیچ غمی...

به اندازه ی این غم برای من بزرگ نبود...

که نتوانستم از لحظه لحظه ی 14 سال و 4 ماهگی ام استفاده کنم....


+تاریخ شنبه 89/6/27ساعت 10:35 عصر نویسنده polly | نظر