سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احساس می کنم از ژله ساخته شده و مثل ژله می لرزم احساس می کنم پاهایم آن قدر ژله ای اند که هر لحظه ممکن است زیر فشار بدن ژله ای سنگینم به هزاران تکه ی کوچک و لرزان تبدیل شوند. احساس می کنم مثل ژله های توی یخچال مانده دست هایم یخ زده اند! نجوا کنان از خودم می پرسم: چه مرگت شده پلی؟

خوشم می آید. من اصلا ناراحت نمی شوم اگر خودم اگر خودم از خودم بپرسم که چه مرگم شده است! این یعنی این که خودم برای خودم مهم ام! آن قدر مهم ام که می توانم وقتی ژله ای شدم به سادگی از خودم بپرسم که چه مرگم شده و چرا این طور مثل ژله در حال لرزیدن هستم.

درست مثل زمانی که گوشی تلفن را دست عبدو دادم و احساس می کردم دلم آن قدر گرفته است که هیچ روزنی برای ورود هوا نور یا هر چیز دیگری وجود ندارد. انگار تا واپسین لحظات عمرم نقطه ای از بدنم در نزدیکی معده ام پر از خمیر شده است! از همان خمیرهای بازی که رنگ کدری دارند و وقتی دست بهشان می زنی حالت دگرگون می شود و پس از کمی سر و کله زدن باهاشان حالت از خودت و دست های خمیری ات که به این راحتی تمیز نمی شوند به هم می خورد!

خوب است گاهی اوقات خودت را کمی تحویل بگیری! چه عیبی دارد که گاهی اوقات به آیینه یک نگاه عاشقانه بکنی؟ کم کمش این است که یک نگاه عاشقانه هم نصیب خودت می شود حتی اگر از طرف دخترک 14 ساله ای شبیه خودت باشد که توی آیینه محبوس شده است!

وقتی دلتان پر از خمیر شود احساس می کنید که نفس کشیدن برایتان دشوار است هر چه قدر هم خنده به شما فشار بیاورد نمی توانید بخندید انگار تا لب هایتان به خنده باز می شود نفستان توی سینه حبس می شود و از آنجایی که خنده هر چه قدر هم مهم باشید مهم تر از نفس کشیدن نیست ترجیح می دهید زنده بمانید به جای اینکه بخندید...!

 ژله ای که باشید به راحتی می توانید برای ریخته شدن گاه و بیگاه دلتان در نقطه ای که به آن تعلق ندارد جواب قانع کننده ای پیدا کنید! آخر چه کسی وقتی تمام بدنش در حال لرزید است توجه می کند به فرو ریختن دل در نقطه ای که به آن تعلق ندارد؟

ولی اگر خمیری باشید دلتان آن قدر با فشار و سهمگین فرو می افتد که تمام تنتان را به لرزه می اندازد و شما دلتان می خواهد بنشیند و به حال دل خمیری تان و حال و روز از دست رفته تان و خدا می داند چه چیزهای دیگری زار بزنید...!

احساس می کنم یک لحظه دیگر هم نمی توانم بایستم. می توانم بنشینم و با خونسردی لبخند بزنم و بگویم که از لرزیدن بی وقفه ام هیچ شکایتی ندارم حتی اگر دلیلش را هم ندانم... و این نشان می دهد هنوز زنده ام...

به طرز خارق العاده ای زنده ام...


+تاریخ پنج شنبه 89/6/25ساعت 5:29 عصر نویسنده polly | نظر