• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : خوش بختي....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تسي 
    تو بايد منو ببري خل وعضم:|
    تو ميخواي بري منجم شي
    هييي فلفل!
    تو چقد کارات شبيه داداشاي من بوده:دي
    پاسخ

    من که ديگ نمي خوام منجم شم... من يه زماني مي خواستم منجم شم...
    اون شکلک خنثاي دوست نداشتني که اخر پي نوشتت زدي چه معني ميده؟
    چيه؟لابد مي خواستي دستمم نبوسي؟





    چه پررو شدن مردم...!

    پاسخ

    حالا واسه هر دونه بايد دستت رو ببوسم؟ همين مقام باد صبا بودن واقعا خوشحالت نمي کنه؟ يا مث اون دايه ي رابعه که واست توضيح دادم، واقعا به نظرت رابعه هر دفعه دستاي دايه اش رو مي بوسيد؟ حالا به جاي اينکه دق کني دختر خوبي باش :دي
    سلام خواهر گلي
    نمي دونستم تو هم نجوم دوست داشتي. پس علاقه به نجوم خانوادگي در ما وجود داشته. اون موقع ها که من و علي کوچيک بوديم يعني دبستان و راهنمايي، پدر کل 30 و اندي جلد کتابهاي ايزاک آسيموف رو برامون خريده بود و ما خيلي دوستشون داشتيم. فکر کنم علي مثل همون علاقه به دايناسورها به اين کتابها هم علاقه داشت. عکساشون خيلي جالب بود. فکر کنم هنوز هم يه چيزايي از مطالب اون کتابها توي حافظه خيلي قويش نگه داشت باشه.
    برعکس شما، ما رفتيم دنبال نجوم. اون چيزي که ما ازش لذت مي برديم توي نجوم آماتوري جلوه داشت و نه نجوم حرفه اي و دانشگاهي. منجم هايي که دانشگاه ميرن، اونقدر درگير کتاب خوندن و حساب کردن و رياضيات و اينها مي شن که يادشون ميره به آسمون نگاه کنن. دوران خوبي بود. صورت هاي فلکي، ستاره شناسي، شناخت سيارات، رياضيات فضايي و کره آسمان، ولي همون زمانها هم دلمون راضي نميشد با اهالي نجوم برويم رصد، آنها در فضاي ديگري بودند و ما در عالم ديگري!
    ما هم ديگه اون علاقه رو کنار گذاشتيم مثل خودت و به همون دليلي که گفتي. ولي تو زودتر از ما رسيدي. خيلي خوشحالم که خواهر فهميده اي دارم. دوست دارم عزيزم.
    پاسخ

    سلام خواهر عزيزم... که از قضا خيلي هم فراموشکاري! اون کتاباي آيزاک آسيموف به من ارث رسيد و من هم خوندمشون في الحال از خودم خيلي راضي م... چون اگه اون پلي مگنت ها نبود بخچالتون هيچ گاه تبديل به آدم برفي نمي شد :دي
    منم دوست داشتم منجم شم ..
    براي تولد چارسالگي علي تلسکوپ خريدم
    تا خودم استفاده کنم
    ولي اونم هيچي نشون نمي داد
    و من اونو هيچ وقت با هيچ مگنتي عوض نکردم ...
    چون فکر مي کردم اگر بزرگ شم مي تونم با تلسکوپه کار کنم ...
    که آخرش هم نتونستم ...
    عوضش براي شيش سالگي علي مگنت خريدم ...
    آخه همش تو تلويزيون تبليغ مي کرد
    منم خيلي دوست داشتم ...
    خلاصه مگنتم خريديم ....
    اين پروسه تا همين الان هم ادامه داره ...
    اسکوتر
    از اون دستکشاي مرد عنکبوتي که بيلبيلک پرتاب مي کرد تو چش و چال آدما
    مداد رنگي صد و چن رنگه
    همه ي چيزايي که من دلم مي خواست و برا تولد علي خريدم ....
    و خودم ازش استفاده کردم ...
    بهم افتخار نمي کني پو؟
    آخه علي به اندازه ي کافي از بقيه هديه مي گرفت ...
    من حق نداشتم به خاطر تمام سال هاي زحماتم يک کادو تولدشو مال خودم کنم آيا؟
    آه ...
    هنوزم دوست دارم منجم شم ...

    پاسخ

    از اونجايي که من يه برادر کوچک تر نداشتم از اين توطئه ها هم نمي ريختم! فعلا همون پلي مگنت ها رو هم به علي اهدا کردم و از خودم راضي م ک اون تلسکوپ مسخره رو نگه نداشتم چون کلا توي اين هواي تهران چيزي ديده نميشه، چه با تلسکوپ چه بي تلسکوپ...
    + تسي 
    يکي از بروبچ ما جغرافي ميخونه تو دانشکده خودمونه
    يه روز يه تعارف زد گف بيا بريم رصدخونه ، منم پررو زود پاشدم رفتم:دي
    خعلي خوب بود:)
    پاسخ

    حالا مي خواي منو کجا ببري؟ :دي