سلام... نه قلمم توي راه افتاده... توسط معلمايي مثل شما... فقط داره اون راهو دنبال مي کنه... باشد که مقبول افتد :)

چه جالب! چون منم به مامانمم که سيد نيست گفتم بهم عيدي بدن! هنوز ندادن :دي

خوشا به حال گياهان که عاشق نورند...:( عيدت مبارک :) نمي خواي به مناسبت اينکه مامانت سيدن بهم عيدي بدي؟

ام؟ دو هفته و شش روز مونده به روزي که من برم مشهد. حسودي نکن ديگ فل! اي بابا.... مگ من حسودي کردم تو عرفه رفتي مشهد؟ (خب راستشو بخواي يه کوچولو حسودي کردم. تو هم مي توني يه کوچولو حسودي کني)

عارفه جان عزيزم! منم دلم برات تنگ شده! باور کن منم دلم تنگ شده... براي خودِ خودِ خودت... (روي خودت تاکيد دارم که دلتنگي کلي نباشي! انقده بدم مياد ازين دلتنگي هاي کلي!!) چيزه... يادته عاري تابستون پارسال فرت و فرت مي رفتي مشهد و منو تنها نمي بردي؟ يادت که نرفته؟ خب يادآوري کردم که يادت باشه :دي من تا آخر عمرم هر سالم مشهد برم اون قدري که تو اون تابستون رفتي نميشه خاله :دي

سلام. باور کنيد من کاري نداشتم. مشکلي تو سيستم پارسي بلاگ به وجود اومده که از ابتدايي که اين مطلب رو گذاشتم تعداد نظرات رو کمتر از عدد واقعي اش نشون ميده و من نمي دونم مشکل چيه.

فکر کنم از شدت نگذشتن همون دو هفته شش روز ديوانه بشي...

سلام عليکم! تهران خيلي سرده... ولي بارون نمي ياد... تازه من دارم دوباره عاشورا تاسوعا ميام مشهد! خوشحال نيستي؟ من ارديبهشت رو نفهميدم تسي.... هنوز هم...