• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 40 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    آقا يكي برا من با صراحت تو نظراي خصوصيم بگه محتويات اون نامه ك من يادم رفته چي بود! سريع ! متهم جايگزين من بودما...بگين بينم!:دي
    پاسخ

    بابا يه عالمه از اين مزخرفاتي كه ليلا ميگه در سطح بي ادبي. منم زياد مضمونشو يادم نيست :)
    + نيکي 
    هي پو؟
    باز پشت سر من حرف زدي که هدي جون مجبور شده از من دفاع کنه ؟( با تشکر از هدي . آه بالاخره يکي به استعاد من پي برد . خوشحال شديم )
    حالا که حرف از ورزش شد (البته اينجا نه ها ، يه مقدار قبل تر !) جا داره من خيانتي به صدرا بکنم و بگم:
    من دلم براي خانم نجفي تنگ شده . خيييييييييييييييييييييييييلي!!!
    پاسخ

    بابا من هيچي نگفتم. هدي يهويي اومد اينو گفت! صدرا كه اومد دالي كرد رفت...
    چ قدر اينجا شلوغه..
    هر کي داره برا خودش حرف ميزنه
    پاسخ

    آخ من عاشق اين شلوغي ام متي... ياد بچگي هام مي افتم...‏:)
    پو ؟ من يه کشف بزرگ کردم ! چه طور تا حالا متوجهش نشده بودم؟
    چرا هيچ کس توجهي نکرده بود به اين نکته ؟ خداي بزرگ ...
    تو مي دونستي؟
    مي دونستي "حايل" تو شعر ِ شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين حايل ، با هه ي دو چشمه ؟ ! يعني اين ريختي : هايل ! هم خانواده ي هول . به معني هولناک .
    باوزت مي شه ، بعد از هزار بار باز کردن ديوان حافظ ، تازه متوجه شدم هايل توي اين شعر ، حائل نيست !
    چرا هيچ کس زودتر بهم نگفته بود اينو ؟ تو پست سفر :
    http://ebtekarerangi.parsiblog.com/Posts/268/%d8%b3%d9%81%d8%b1/
    اين بيت رو نوشته بودم ، ولي هيچ کس نگفت حايل اينجا با هه ي دو چشمه .. پو :( چرا هيچ کس نگفت ؟ چرا چرا چرا
    پاسخ

    (ئه اين همون نظر گمشدته) هدي ببخشيد... ولي من واقعا فكر مي كردم كه حائل همين طوره... نمي دونستم... هميشه هم فكر مي كردم گرداب حائل يعني چي و موج تو ذهنم مي اومد كه حائل شده... ولي الان كه دارم فكر مي كنم گرداب اصلا حائل نيستش... چه توهماتي...


    وااي جون من اون نامه هه ك ليلا نوشته بودو يادآوري نكنين !

    من بابتش توسط مشور محترم مواخذه شدم:))

    فك كن من:)) هنوزم نمي دونم ليلا چي نوشته بود!:دي

    و ادامه درگيري ها با كاظمي...آخي :دي

    پاسخ

    آخ راست ميگه ها... هي داشتم فكر مي كردم كي رو جاي ليلا دستگير كردن... كاظمي از تو خوشش نمي اومد نه؟ آخ... اينم يادم رفته بود... :)
    پو من الان يه نظر ندادم راجع به شعر حافظ؟؟؟
    پاسخ

    نه چيزي موجود نيست... :(

    دقيقا همون !
    تو نامه رو خونده بودي؟
    من که وقتي کاظمي نامه رو گرفت داشتم سکته مي زدم . من جاش بودم ، از فرط خجالت سرمو مي نداختم پايين رسما از کلاس مي رفتم بيرون .
    :))
    پاسخ

    واقعا... حركت كاظمي جالب بود. من انتظار داشتم داد و بيداد كنه يه فوق فوقش نامه رو پاره پاره كنه بريزه بره. ولي خيلي ساده خوند سرشو اورد بالا گفت اين كه هايكو نيست. بعد شروع كرد به توضيح دادن راجع به اشكالاتش... واي خدا يعني آخر اعتماد به نفس!
    من اين نامه اي رو که منتظري گرفت يادم نيست .
    فقط نامه اي رو که خانوم کاظمي از ياسي گرفت يادم مياد .
    پاسخ

    آخ(شكلك كوبوندن تو پيشنوني!) يادم رفته بود اونو ...=)) هموني كه ليلا نوشته بودو؟ عكس العمل كاظمي رو بعدش يادته... آخ خدااااااا =))

    من تا آخر عمرم هم اون زنگ عربي رو فراموش نمي کنم .
    (همين الانم که دارم مي گم ، بوي عطر تو دماغم مي پيچه و دلم مي خواد بالا بيارم . انقدر تازه است يعني اين خاطرات کوفتي !)

    آش پختن خانوم منتظري و قهقهه هاي خودمون رو هم فراموش نمي کنم .
    حرکات و سکنات و وجنات مختار پور رو هم حتي . حتي !

    پاسخ

    آخ نگو هو... منم اينكه جمع با ات به جاي فتحه، كسره مي گيره و هيچ وقت فراموش نمي كنم! كه خانوما آقا بالاسر قبول نمي كنن و اون 25 صدمي كه كم شد ازمون ... تازه يه دفعه هم داشتيم سر كلاس نامه بازي مي كرديم. خانوم منتظري لطف كرد ناممون رو گرفت... كلي هم دعوا كرد كه اين چرت و پرتا چيه مي نويسين و من اين دفعه مي بخشمتون... خوبه آدرس وبلاگمونو نداشت و گرنه هكمون مي كرد مي رف...

    بيا ....
    پاسخ

    نديدي منو؟ با دو سال اضافه تر؟
    پنج شنبه هاي سوم راهنمايي
    جزو شيرين ترين روزهاي عمر من بودن .
    از مدرسه که ميومدم، مي شستم پشت کامپيوتر شعر مي گفتم .
    بعد يه چيزي ميذاشتم گوش مي دادم ، و هم زمان تکليفاي نقاشي خانوم ناصرو رو مي کشيدم ، کلي هم کيف مي کردم .
    آخرش هم تکليف خانوم شريفي ، تزئينش هم هميشه يا کاغذ سوزوندن بود ، يا سياه مشق !
    پاسخ

    يه جاي آنشرلي بود كه مي گفت روز خوب روزي نيست كه تو اون يه عالمه اتفاقات خوب بيفته روز خوب روزيه كه همه چيزاي معمولي و خوب و دوست داشتني مثل مرواريداي يه گردنبند از كنار همديگه بگذرن... دقيقا همين طوري... مثل سوم راهنمايي كه انفجار نبود... چيزاي معمولي و خوب همين طوري از كنار همديگه مي گذشتن... مثل كلاساي خط... زنگاي عربي و عطر زدن و اينا... و خط نوشتن و خيلي كاراي ديگه...


    اهااااااااااااااان ...اااا.....فهميدم!

    ديديييي..من هميشه 28 و 18 و 2 رو با هم قاطي مي كردم..:))(شيرزاد خانوم!)

    اوهوم صدرا رو ديدم ..:)

    بيا وب من:(

    دلم نظر بازي تابستون گونه ي زمان هاي بعد اصفهانو مي خواد...

    پاسخ

    خيلي وقته داري فكر مي كني... بيا اصلا راجع بهش حرف نزنيم... مي يام... با دو سال اضافه تر مي يام...
    دلم زنگ خط خواست :(


    پاسخ

    من دلم رونويسي خواست... تكليف رونويسي... من همين طوري با خودكارم روي كاغذ سرسره بازي كنم... هي ي ها رو بكشم... هي ميم ها رو كششششش بدم... خصوصا وقتي نوشتنم آروم آروم داره مي ميره و هيچي از خودش نمي نويسه...

    نيکي که به ورزش علاقه داره

    خيلي هم استعداد داره توش

    پاسخ

    خب ما داشتيم راجع به خط حرف مي زديم كه جنابعالي توش استعداد و علاقه داري... منتها من به هيچ كدومششون هيچ تعلق خاطري ندارم... :(

    پو حواسم نيود
    نظرتو پاک کردم !!
    پاسخ

    از دس تو....
       1   2   3      >