به اين جا که مي رسم زبانم، قلمم بند مي آيد

مي داني مهربان؟

حرف دلت را از زبان ديگري شنيدن خيلي مي چسبد!

بذار 15 سالگيت بره...
تو الان 16 سالگيت رو داري.. :)

تولدت مبارک.

به نظرم روز هاي تولد روز هاي شادي نيست ولي همه سعي مي کنن شاد باشن وروبرو رو نگاه کنن نه گذشته رو....ولي مگه مي شه از گذشته گذشت؟؟؟؟؟؟؟
توخودت امروز بغض روز هاي رفته رو داري لازم نيست بگم فراموششون نکني ... تولدت مبارک................

سلام گلي خودم
تولدت مبارک عزيزم.
ولي اصلا با اين پستي که نوشتي حس و حال تولد ندارم. اين روزا پستات فقط منو اين شکلي مي کنه:
يادته يه کامنت برات گذاشته بودم و گفتي که زود نميشه جوابشو داد؟ همونا رو دلم مي خواد بازم برات بنويسم.
دلت نمي خواد بدوني که خدا در 16 سالگي و 17 سالگي و 18 سالگي و... چه لحظات خوب و خوشي رو برات مقدر کرده؟ کنجکاو نيستي که اين لحظات رو تحربه کني؟ من که هر سال که برام گذشت، زيباتر بود از سالهاي قبل ترش. نه اين که دلم براي آن سالها تنگ نشودها ولي حال اکنونم را با هيچ کدام از آن سالها عوض نمي کنم. حتي با 20 سالگي و 21 سالگي که عجيب بودند و فوق العاده ناب و زيبا و به ياد ماندني و بعد هم 25 سالگي که محشر بود تمام روزهايش ولي حالا چيز ديگريست. بهتر از هميشه. الحمدلله

حرفات و قلمت زياد يه دل ميشينه!

هنوز فلسفه اي براي تبريک تولد پيدا نکرده ام که بخوام تولدتو تبريک بگم.

همين.

سلام

به به...مبارک باشه..ايشالا تولد150سالگيت:دي

حالا ماشيريني از کجابخوريم؟؟

تولدت مباااااااارك كووووودي ...

تولدت مباااااررررررررررككككككككككككككككك.....

گاو و الاغ و لك لك ....

يوهوووووووو ....

ارديبهشتييييييييييييييي.....تولدت مبااااااااااااارررررررررررررككك !!

اهاااااااااااااااااييييييييي رفقيييييييق من.....تولدت ي دنيييييييياااااي پر از ستاااااااااااااااااااارررررررررهههه مباااااااااااااررررررررككككككك....

:*:*

ي روز زودتر خدمت رسيديم هيجان ماجرااا بيشتر شه ...!

فردا مي روم دنبال همه ي دست آورد هاي 15 سالگي ام
فردا که بشود....

تولد پولي عزيز مبارک..............................(جمله اي که توي تقويم روي ميز نوشتي و اين هفته همه سوال مي کردند پولي چيه؟پولي کيه؟)
به هر جهت تولدت بسيار زياد مبارک،فردا که شد ...... شيريني ميدهيم همه ي دوستان را

خوش آمدي به دنيا پولي.

...

رفتم !

من هم يک روز .... منتهي هنوز که هنوز است دوباره نديدمش!

آن 14 سالگي اي را که ميان راهرو هاي تاريک روشن گم و گور نشد اما پيدا هم نه!

نمي دونم چرا بعضي نوشته هات از خيلي ذکر مصيبت هاي تاثيرگذار ....

تاثيرگذار تره!