• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 284
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    واي خوش به حالش:((((((((
    پاسخ

    تا آخر ماه رمضونم اونجاس! مردم شانس دارن ديگه... هعي...


    واي گفتي

    چند تا از دوستام برا شباي قدر اونجان:(((((((((((

    پاسخ

    خواهر منم....از اول ماه رمضون اونجاس...دوستم هم....
    + يه دختر ِ 

    يک نفر دلش مشهد ميخواد

    يکي ديگه دلش آب نبات چوبي ميخواد

    يکي اول تابستون ميخواد يکي اول مهر :-w

    مردم دل دارنااا

    پاسخ

    دل داري دلداري بده....
    + matan 
    وااااااااااااي
    منم دلم لک زده برا مشهد....
    اونم تو اين روزا بري
    شباي احيا تو حرم............
    پاسخ

    من هم....

    هي....
    پاسخ

    ...
    نيکي اينو ببين..........

    سر زد از ويزلي شش تا فسقلي فرد وجرج و جيني


    پرسي ، رونالد و چارلي ( بيل و فلور رفته اند خريد)


    در هاگوارتز مياد دامبلدور تو اتاق همه فرياد


    هري و هرميون کجاند حالا همه حاظرند اين جا.


    پاسخ

    حاضر. نه حاظر.
    ضرب المچل! (چهارشنبه 28/12/87:: 5:28 عصر)

  • ياران پاتر!

    مرگ خوار را بعد از جنگ هري و ولدمورت مي شمرند!


    هر کسي معجون عشق مي خوره پاي عشقش مي سوزه!


    لباسي که به آدم رواست به جن خونگي روا نيست!


    جارو سواري دولا دولا نمي شه!


    نمره ي غول غارنشين به از منت اسنيپ!


    هيپوگريف سواري با اخلاق مالفوي نمي شه!

    پاسخ

    :)
    يادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پليييييييييييييييييييييييييي
    پاسخ

    آره همين چن روز پيش توش بودم.
    + نيکي 
    خوبه پس...
    نگران عکس بالاي قبرم بودم!
    پاسخ

    :))
    + نيکي 
    اينا رو نگه دار براي بالا سر قبرم وقتي مرده بودم...
    پاسخ

    نه ديگه... تو بيمارستان داستان تموم مي شه...
    + نيکي 
    خب قراره آخر داستان بميرم.
    بيا قبلش با من يه خاطره ي خوش داشته باش...
    پاسخ

    تو هميشه خاطــــــــــــــــره خوش منـــــــــــــــي....
    خب با اين حساب اگه قول بدين با اين قطار 5 توماني ها بريم منم قول ميدم بيام........
    پاسخ

    بيا ببرمم... مي يام...
    منو شجي قرار گذاشته بوديم از اصفهان ، فرار کنيم مشهد ! قرار بود شب ها هم بريم حرم بخوابيم ...براي کسب و کار اوليه هم فيلم بفروشيم و دونات !!آخرش هم يه بستني فروشي بزنيم !( بماند که داشتيم فکر مي کرديم برايم چابهار ، جمس بياريم و بفروشيم )
    پاسخ

    هاه...يه بار واقعا دلم مي خواست همچين كاري كنما..تنهايي...كلي هم برنامه ريختم...ولي خب نرفتم...
    + نيکي 
    من زياد خواهر دارم . تو هم يکيش !
    بيا ببرمت مشهد ...
    پاسخ

    نه تو قراره آخر داستان بميري... :دي

    اوهوووم !

    چ لحظه هاي خوبي اند ...

    دلم نميخواد ک تموم بشن.ميشه ؟

    پاسخ

    قطعا تموم مي شه.... مثل لحظه هاي كه...
       1   2      >