• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شادي هاي زير پوستي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    غمگينم . . . .

    کار من ديگر از شادي زير پوستي گذشته . . . . . من غمگينم . . . .

    خيلي

    پاسخ

    به قول هدي: ايمان بياوريم يه آغاز فصل سرد....
    + عابر پياده 

    دفتر انشايم را به گورستان تاريخ سپردم...خط نگاهم کانال کشي نداشت....فقط يک مشت ادبيات متکلفانه درش گنجانده شده بود....روح نداشت....حقش بود که نابود شود....

    ......

    ......

    اما خط نگاهم نابود نمي شود.....حتي بعد از مرگم.....

    هر وقت از پشت پنجره نگاهي شيطنت آميز را ديدي که بي تکلف به قه قهه افتاد، يادي هم از اين عابر پياده بکن!

    پاسخ

    يادي از عابر پياده مي كنم و خودم به خنده مي افتم. قاه قاه مي خندم. مي نشينم پشت همون پنجره و اين قدر مي خندم كه به نفس نفس بيافتم. اونجا هم هيچ خرمگسي نيست كه زنگ بزنه و مزاحم خنده ام بشه! مگه نه؟حالا اين پنجره هه كجاست؟
    + مطهره 
    يادمه اون سري گفتي دوس داري اين دفعه ديگه برا مجله مطلب بدي.....
    کو؟؟؟؟! اونم زيرپوستي دادي؟
    پاسخ

    هنوزم دوست دارم. مي دم.

    ها؟؟!
    پاسخ

    همين.
    + نيکي 
    نترس وقتي مردي خودم ميرم اون دوتا دفتر 40 برگ و اين صد برگ جديده رو مي دم بذارن تو اينترنت و سايت ها تا همه ، همه ي زندگيت رو بفهمن
    پاسخ

    تازه تو دوتا ديگه از دفترام رو نخوندي! اونارم مي خواي بيارم بخوني؟